33-90

ساخت وبلاگ

امکانات وب

اون شب تا صبح بیدار نشسته بودم و تو نور کم اتاق تماشاش میکردم...  ... گاهی هم برا دل خودم، از تو تخت بلندش میکردم و آروم بغل میگرفتم و سرشو میذاشتم رو سینه م... همین موقع ها بود، همین ساعتا، که انگار همه تو بخش خوابشون برده بود و من در سکوت شب آروم آروم سرشو نوازش میکردم و محو نفس کشیدن و مشتای گر 33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 188 تاريخ : شنبه 24 تير 1396 ساعت: 9:50

بابا پرسید: کلیدای دفتر -که من بخشیش رو کردم کارگاه- عوض نشده؟! تو دلم گفتم یاابرفرض!... _: میخواید برید اونجا؟! سر تکون داد که آره! فشارم افتاد! _: کی؟! _: فردا، پس فردا... و اینطوری شد که من یه ظرف پر کردم با پودر لباسشویی و یه ظرف مایع دستشویی و یه جفت دستکش و یه قوطی چایی رو گذاشتم تو کیفم و ت 33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 187 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 18:53

با همون یه بار که صداش زدم از خواب پرید.  گفته بود سر اذان بیدارش کنم. تنهایی نمیتونست راه بره. کمکش کردم بره دست و روشو بشوره. دکمه های مانتوشو که داشت میبست دستاش عین بید میلرزید.  از دیروز تا حالا چند تا قاشق سوپ خورده و کمی شربت عسل. و البته یه لیتر سرم هم بهش تزریق شده. به داداش کوچیکه گفتم نگ 33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 175 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 20:50

خوابیده بود رو تخت، عین یه بچه کوچولو... و باباشو که تو یه ملحفه ی سفید پیچیده بودن بغل کرده بود و آروم اشک میریخت و زیر لب باهاش حرف میزد. 

...

احساس کردم الانه که قلبم وایسه...

از اتاق اومدم بیرون. 

نفسم در نمیومد..

...

برای دوستم دعا کنین...

دعا کنین که خدا بهش صبر بده...

33-90...
ما را در سایت 33-90 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 182 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 14:09